به نام خداظهر با همسرم وآرمان و شهرام برای سرزدن به دیانا همسایه ی قدیمی رفتیم وبعداز سالیان متمادی اورا با بچه هایش دیدم والبته همسرشان نبود؛خوشحال شدیم وکلی گپ زدیم؛ دختر خانم های بزرگوارشان را هم دیدم وداماد محترمش را؛ بعدا" سری به حسن زدیم وقدری از همسایه شان هم برنج با قیمت مناسب خریدم و با او سری هم به عمو رسول زدیم که دفعه قبل هم رفته بودم ومرد خوب ومردم داری است با باقلاهای خوشمزه ترش؛کمی در فضای قدیمی مغازه اش باقلا خوردیم ومقداری هم خریدم وتخم مرغ محلی هم؛ حسن تعریف کرد چون سواد ندارد ودستگاه کارت خوان هم ندارد؛ بعض از جوانان به او پول های تقلبی میدهند ویا اصولا هزینه اش را نمیدهند وخیلی متاثر شدم والبته خودش گِله ای نداشت ومیگفت خدا بزرگ است-قرار بود ابوالفضل را هم ببینم که این
دومین بار است وتوجیه داشت که سرکار است و..بنظرم آمد ملاحظاتی دارد ودیگر اصرار نکردم واگر این هم صحت دارد بهترین راه کار این بود او بیاید جایی عمومی زیارتش کنم؛ خیراست ان شاالله-شام هم با اصرار میهمان حسن وخانواده محترمشان بودم و از توجهشان متشکرم؛بیماری های مادرش هم تشدید شده بود که برایش وقت پزشک برای فردا وپس فردا گرفتم که برود وان شاالله درمان را جدی بگیرد-محمد جعفر تماس واز بی تفاوتی شکوه که وکیل شده گفت و ناراحت بود وگفتم با شخص مورد اعتماد دیگری تماس وبا ایشان مشورت کند وایشان هم با شکوه صحبت کرد و به جمع بندی نهایی نرسیده بود؛گویا قرارشده با خودشان مشورت شود-خانم مالی اطلاع داد که درِ خانه ماست وما منزل نبودیم وتعجب کردم چگونه اطلاع نداده بوده وبنده خدا مدتی ماند ومسیر ماهم طولانی ومنزل یکی از دوستانشان بود وآخر شب در مسیر اورا آوردیم؛ پیگیر کارهای علی است وقرار است فردا برود بر پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 171 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:05